یه قدم من
یه قدم تو
رسیدم به فصل رویاهام،رسیدی به اندوه برگ پاییزی
و خنده ای با طعم نگاهم!
***
طرحی تاریک برای چشمانم،بی هیچ سایه روشنی
مجازات سردی شد
برای تکرار نفس های پر از دیوانگی...
ویا همان جنایات ذهنی ...اما !
***
یادم هست باز می خندیدم ولحظه ها را مزه میکردم
مداد بی خیالی دست گرفته بودم
همه ی صفحه های بودنم را خط خطی می کردم
***
چه باور عمیقی بود !!
***
حتی ثانیه ها نیز..
به این نقاب بی تفاوتی عادت کرده بودند
ساده می گذشتند ..مثه من ، مثه تو!
۴ بهمن ۸۷ فاطیما