چند ساعتی بيشتر نمانده به شروع دوباره ی بهاری!
داشتم فكر مي كردم به آخرين پست سكوت! انگار واژه ای كم داشتم ..وشايد بهانه ای. و فكر مي كنم به لحظاتی كه در سال 88 داشتم، شوق پر از ترس، بارانی شدن و خاطره ای بد در ذهن همه كسانی كه دوستش داشتند!رسيدم به پاييز و فصل باورهای من ! و اينكه چقدر زود گذشت، بی تفاوت و ساده مثل همين الان كه تمام ثانيه های من خلاصه مي شود به يك سطر و شايد به يك جمله! و... امسال هم با همه ی خاطرات خوب و بدش گذشت!
كنار پنجره می روم هوا سرد شده حتي از طبيعت هم هيچ خبری نيست..و من باور دارم كه بهار در دل های ماست، در نگاه ما و در دستان من و تو و مهربانی های ما. و اينكه چقدر خوب است خودمان باشيم و بس ! با تمام خنده ها و اشكها و دلواپسی ها !
سال نو مبارك . همراه با تمام خوبی ها ، سلامتی و آرامش. دلتان بهاری.
29 اسفند 88 ساعت 17:29
اين روزها
به نقطه ی نون پايان كه مي رسم نفس می كشم!
و دوباره از تو آغاز مي شوم!
و بي آنكه بخواهم!
قافيه ی همه شعر هايم مي شوی!
۱۶ اسفند ۸۸....فاطیما

باران كه مي بارد...
احساس من
به تكرارتمام لحظه های بودنت
رنگ ديگری دارد
مثه همه ی ثانيه هايی كه
می خندیدیم
به دیوانگی مان!
.... ۱/۱۲/۸۸ فاطيما