من هستم و این خلوت بی صدایم
و رویایی مبهم از طرح تاریک چشمانت
دیگر صدایت را نمی شنوم
کجای بی کسی هایم نشسته ای ؟
کمی نزدیک تر بیا
برای باور تو
سوی چشمانم را نمی خواهم
فقط بخند..!
همین مرا بس است!
۲۳ فروردین ۸۷: فاطیما
کنار لحظه ها ي بي خيالی تو
جايي که دوباره چشمانم بي تفاوت بود
من با تو بودم !
تفسير ثانيه هايم، و سکوتم
الفبایی نا اشنا براي تو
اما چرا بودنت را فراموش کردي...؟
و دلوا پسی هايت را...
نقابت را نديدم..
اما باز با تو بودم
۷ فروردین ۸۸
پ.ن: ... و باز سکوت .!