سلام ...

دیروز همه جا، عجیب زمستونی شده بود.
دلم هوای ِ حیاط ِ خونمون رو کرده بودانگـار خیلی وقـت بود که نمی دیدمش.
درخت ِ زرد آلوی ِ صبوری گوشه ی حیاط واسم دست تکون میداد،
دلش بهاری بود و نگاهش پاییزی...!
با آرامش ِ عجیبی زمستون رو در آغوش گرفته بود، لبخند زدم
چقدر دلش زیبا بود ،احساسمو نوازش می کرد دلبری ِ فصل ها ...
همه ی دیروز یه بهونه شد واسه نوشتنم . تا یادم بمونه اینهمه صبوری ..
عکس ِ درخت ِ مهربون

کاش

جــایی بود

برای ِ تــنـهایی

جـــایی

خــالی از نگــاه ِ بی قانون !

...

+ چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۸/۱۸ 23:58 فاطمه کریمی |